آغوش هیچ خیالی بوی آشنای بازوانت را نداشت
و نجوای هیچ بارانی همصدای لب های تو نبود
اینک تو را بی خیال و بی باران
کجای این شب حسرت جستجو کنم ؟
حسرت یعنی خواستن تو
که داشتن نمی شود هیچوقت!
ای عشق! پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست
تو قسمت من نه مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست
دست روی قلبم نگه ندار
میسوزی
حسرت خیلی چیزها به دلم مانده
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیرد، که دل آرامم نیست
حسرت نبرم به حال آن مرداب
که آرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
زیر باران بیقراری چشمهایم
با چتری از وجود او
آهسته قدم نزن
حسرت روزهای بارانی را نمیخوری
اینجا همیشه هوا بارانیست!
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش!
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو!
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که
حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند
سخت ترین کار اینه که
وقتى احساسات از هر طرف بهت فشار میارن
خودتو مجبور کنى که منطقى فکر کنى …
غروب زیباست نه در غربت
زندگی زیباست نه در حسرت
در حسرت گذشته ماندن چیزی جز از دست دادن امروز نیست
تو فقط یکبار بیست ساله خواهی بود
یکبار سی ساله
یکبار چهل ساله
و یکبار هفتاد ساله
در هر سنی که هستی
روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی
هر روز از عمر تو زیباست
به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی!
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد
فقط رفت بدون نکاهی که رنک حسرت داشته باشد
فقط رفت و من شنیدم آرام گفت : آخیش راحت شدم!
پرواز هیچ پرنده ای را حسرت نمیبرم
وقتی قفس ، چشم های تو باشد …
خارپشتی شده ام که تیغ هایم دنیای امنی برایم ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلم خواهد ماند
دوستت دارم،
حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ،
در حسرت یافتنت تمام پس کوچه ها را زیر باران،
قدم بزنم
دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام
تو را می خواهم هی تو که آنقدر دور شده ای از من که دیگر نمیبینمت!
و این قلب من است که شاید حسرت داشتن تو را برای همیشه داشته باشد
سخته از بغض گلو درد داشتن
سخته از گریه یه جفت چشم همیشه تر داشتن
سخته تو حسرت یک نگاه موندن
سخته عشق یک طرفه داشتن
سخت بود …
فراموش کردن کسی که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکردم
گاهی تاوان خاطرات ،
جنون است و بس …
می گفتند تنها چیزی که همه ی درد ها را دوا می کند
عشق است …
پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند …
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
می دونی الان چی دارم می خورم؟
حسرت یه لحظه دیدنت رو …
بی تو این همه سال میدونی اینجا چی کشیدم نفهمیدی!
از حسرت دلم سوخت نیومدی
جدایی را تموم نکردی تا برگردی
شب و روز چشم به راهتم
اشک هام نمیزاره خنده رو لبام بشینه
خاطرات هنوزم نمرده برگرد …
کنارم گذاشتی که تلخم کنی
شرابی شدم ناب ، حسرت بکش …
خدایا ببخش مرا آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم
شاکر داشته هایم نبودم
کاش میشد اشک را تهدید کرد
کاش میشد فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد در غروب لحظه ها لحظه دیدار را تجدید کرد
زندگی دو لحظه است
لحظه اول در انتظار لحظه دوم
و لحظه دوم در حسرت لحظه اول …
چه بسا آن که به ظاهر آراسته و مایه حسرت شماست
درمانده و محتاج دلداری و یاری شما باشد
زیر باران بدون چتر!
با دستانی یخ کرده ، دست در دست هم
توی پیاده رو های آب گرفته شهر
نگاه مردمی که با حسرت ما را نگاه میکنند
خواب قشنگی بود …
اما باز هم خیس شدم
نه از باران از اشک …